توی جلسه نشستیم و برای یک استراحت کوتاه،وقت می دهند.قراره نفس بکشیم اما بعضی ها نمیگذارند. سیگارهایی که با تعارف

به همدیگه روشن می شوند.به قیافه و استایلشان نگاه میکنم.اصلا بهشان نمیخوره سیگاری باشند.میزنه به پهلوم و میگه: کجایی

آبجی؟

چرا اینا سیگار میکشند؟

میگه شاید استرس شغلشان بالاست.

یک نگاهی بهش میکنم و میگم پس الان باید تمام آتشنشان ها و پرستارها معتاد باشند؟

میخنده و میگه واای عالی بود.

توی مسیر برگشت چندتایی پسر دبیرستانی میبینم.از توی سوپرمارکت با سیگار بیرون می آیند.میگم به جای آبنبات چوبی،سیگار خریدند.

میگه آخه توی این سن نماد با کلاسی و کل کل کردن هست.

ساعت هاست به این نماد با کلاس بودن،فکر میکنم.به دخترا و پسرای سرزمینم که بابت این با کلاس بودن و کل کل های پوچ جوانی 

و اینکه فریاد بزنند ما شاخ هستیم،ریه هایشان را نابود کردند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها