باورش برای خودم هم کمی سخت بود ، چون امسال اولین ماه رمضانی بود که پای یک سریال نشستم که بماند چرا زیاد اهل دیدن 

سریال نیستم.از قسمت سوم بود که مخاطب دایمی سریال برادرجان شدم.خب دیدن بازیگرهای قدیمی سریال که هرکدامشان حرفی 

برای گفتن دارند و بازیگرهای جوان که از برترین های دنیای تئاتر هستند اولین دلیل شد تا دیدن فیلم را رها نکنم. و بعد موضوع سریال.


تو یک پیجی عکس سریال را دیدم و ناله های زیاد از تکراری بودن  موضوع سریال را.نمیخواهم بگویم سریال بدون نقص بود اما میخواهم 

بگویم شاید موضوع تکراری بود اما تکرار یک موضوع رایج در زندگی همه ما ادمها.پول و قدرتی که اگر کمی زیر دندان هایمان مزه کند 

حاضریم برای نگهداریش دعوا راه بی اندازیم.از آن دعواهایی که چشم هایمان را میبندیم و سر کسی که جلویمان ایستاده فقط داد 

میزنیم.و دیگر فکر نمیکنیم به ادامه ماجرا و حرف هایی که حق است یا ناحق

 

آرازی که پای حق ایستاد و سر ایستادنش خیلی چیزها را از دست داد اما کوتاه مدت ولی سخت.چاووشی که ذاتش خوب بود و باور

به حرام بودن و حلال بودن نان سر سفره اش اما انگار شیطان قوی تر بود و حنیفی که گیج بود بین خواسته های خودش و خواسته های

برادر بزرگتر، یک لحظه بگردید و باور کنید آرازها و چاووش ها و حنیف های خانواده و حتی شهر و سرزمینمان را هم پیدا میکنیم.

و یک پایان باز  و قابل تفکر

راستی فقط یک سوال ما که نفهمیدیم این لحن گفتاری دیالوگ ها مال کدام عصر و زمان بود؟



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها