روی تختم ولو شده بودم و به صدای بارانی که می خورد به شیشه و کولر روی پشت بام،گوش می دادم.عجب بارانی اونم این روزهایی که باید درخانه بمانیم.مامان پای تلویزیون بود و با صدای مولودی خوانی حنیف طاهری دست می زد که یهو یاد جشن نیمه شعبان های پارسال و سال های قبل افتادم. جشن ما هر سال روز عید و خانه باغ قدیمی و بزرگ مادربزرگ برگزار می شد.یک میهمانی بزرگ که ترکیبی از آدم های معمولی و میهمان های دعوت شده مان بود.از چند روز قبل در رفت و آمد و تدارکات جشن بودیم.برو و بیا و شیطنت.

و خیابان گردی و دیدن چراغانی های آخر شبی.از میدان شهدا تا امام زداه علی اکبر چیذر.سینی های شربت و شرینی کاسب های محل که روی چهارپایه وسط خیابان گذاشته بودند و می گفتند نذر نگاه پر از خیر آقا.هیئت ها و طاق نصرت هایی که بچه های محل با پول های توی جیبشان می خردین و توی خیابان به هر عابری تعارف می کردند

امسال اما برنامه همه تغییر کرد و نمی شد مثل هرسال خیابان ها را چراغانی کرد و رفت نشست وسط هیئت ها و جشن های بزرگ.اما باعث هم نشد دست هایمان رو زیر چانه هایمان بزنیم و هی آه حسرت بکشیم.امسال موافق با جو این روزهای دنیا همون رفتیم سراغ ایده ها و خلاقیت هایمان.برای اهالی خانه کیک پختیم،از پنجره خانه هایمان پرچم و ریسه رنگی آویزان کردیم، آبمیوه های پاکتی را ضدعفونی کردیم و بین اهالی ساختمان پخش کردیم،توی محل و بین فامیل و دوست و آشان پیام دادیم که بیاین پول جمع کنیم هم وسایل بهداشتی بخریم و هم خرید نیاز های اولیه خانواده های کم درآمد.

ما امسال باز برای حضرت صاحب جشن تولد گرفتیم و بدون شک مهر تاییدشان هم خورد پای کارهایمان و ان شالله با دعای خیرشان این ویروس هم زودی بار و بندیلش را جمع می کند و از ایران و دنیا می رود

ان شاالله


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها