از راه نرسیده با مانتوی صورتی  چهارخانه و کوله پشتی پر از کتابش توی تک تک اتاق ها و آشپزخانه دنبالش راه میافتاد و اتفاقات  مدرسه را با تمام جزییات برایش تعریف می کرد و اون هم مجبور بود گوش بدهد و اگر واکنشی نشان نمی داد محکوم می شد به اینکه اصلا حواسش به حرف های دخترک نیست.
اما وقتی اون کارش داشت ،دخترک چندباری می گفت:
الان می آیم،یک دقیقه صبر کن،اومدم

#من_یادتو_می_افتم


الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْعُوهُ فَیُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئاً حِینَ یَدْعُونِی‏

 


هروقت صدایش کردم،جوابم را داد،هروقت صدایم کرد،سستی کردم

 

#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#بهار_نویس


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها