امروز بعد از یک ماه رفتم بازار بزرگ دنبال یک مانتو و شلوار خنک و مجلسی

تمام مدت دچار افسردگی و گیجی شده بودم. افسردگی چون سایز تمام شلوارها عجیب شده بود و این حس را بهت منتقل میکرد

که چقدررررررر تو چاقی.باور کنید طرف شلوار می آورد سایز چهل و شش بعد از دیدنش با تعجب میگفتی آقا این احتمال چهل و دو هست یا

حتی چهل، بعد آقای فروشنده با یک خشمی نگاهت میکرد و میگفت نمیبینی روش سایز خورده؟.خلاصه اینکه یا همه خیلییییی باربی

شدندن. یا سایزها عجیب شدهیا خیاط ها بد شدندیاااااصلا فکر نکنید بگم یا من چاق شدم

شلوار که هیچی 

گیج می شوی چون وقتی سراغ مانتو ها می روی باید هفت خوان رستم و سیمرغ بلورین و خرس طلایی را رد کنی تا یک مانتو شیک

و ساده و قشنگ با یک قیمت مناسب پیدا کنی. چشمت یک مانتو را میگیرد و یهو می بینی ای وای این که آستینش کوتاههههه.

مانتو بعدی، این چرا هیچی دکمه و زیپ نداره؟.مانتو بعدی، چقدر خوب هم بلنده و هم دکمه داره و هم آستین امااااااا چرا تا زیر گلوت

از دو طرف چاک داره؟.به همراهم گفتم این مانتوها شبیه بچه های چند کروموزومی هستند که کامل شکل نگرفتند

القصه

امروز فهمیدم هیچ کس به باورهای ما معمولی ها توجه نمیکند و مجبورمان می کنند به خریدن مانتوهایی که هیچ هماهنگی با باورها

و عقایدمان ندارند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها