نگاه زیر چشمی عزیز وقتی ما دخترها باهم در گوشی صحبت میکردیم،شبیه آزیر خطر بود.یک روز بهمان گفت:
توی جمع در گوش هم صحبت کردن و ریز ریز خندیدن اصلا قشنگ نیست.حتی این کار برای یک مومن پسندیده نیست.چون ممکنه 
یکی از اون آدمهای جمع برداشت اشتباهی کند و خدایی نکرده فکر کند که شما درباره اون شخص حرف میزنید.و این شروع یک 
دلگیری الکی هست.
یکی از شب های تابستان طبق قرارهای دخترانمان،با دختر عموها شب خانه عزیز خوابیدیم.تا دم اذان صبح حرف زدیم و خندیدیم.
تمام شب عزیز توی ایوان و زیر آسمان داشت با یکی حرف می زد.حس فضولی دخترانمان به نقطه اوج رسید و رفتیم پیش عزیز.
بهش گفتیم: عزیز شب هایی که دلتنگ آقاجان میشوی،زیر آسمان باهاش حرف میزنی؟
عزیز اشک های روی گونه اش را پاک کرد و گفت: از دست شما دخترا.این شب ها با خدا دم گوشی حرف میزنم.زهرا گفت:
عزیز درگوشی حرف زدند زشته.عزیز گفت: نه خانم خانما.الان زشت نیست توی شب های ماه رجب خدا دلش ضعف میره تا 
بنده اش باهاش در گوشی حرف بزند.زهرا گفت: عزیز بهش چی میگی؟
عزیز گفت: نقشه های زندگی ام راتصوراتم رادعاهایم راآرزوهام را


با هر باور و اعتقادی که هستید،شب های ماه رجب با خدا درگوشی حرف بزنید.خودش تو دعای این روزها میگه حواسم به اونایی هم 
یادشان رفت من را صدا کنند هم هست

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها