هرکدام از آدمها توی دنیای خودشان یک کوه باور و اعتقاد درست کردند و روبرویش یک تابلو زدند که : تا آخرش ایستادیم.

حالا این باور آدمها باهم دیگه متفاوت هست و هرکسی دنیای خودش را داره.یک وقت هایی هم خدا این وسطا ازمون میپرسه:

چند مرده حلاجی؟

هنوز به حرف اولین رفیق و جمله نویسنده محترم توی کتاب و ایده جدید روشنفکرا نرسیدیم که زودی تغییر موضع میدهیم و میگیم

خب ادم یک وقت هایی اشتباه میکند دیگه،تا الان هم اشتباه کردم که پای این حرف هایم ماندم،باید تغییرشان بدهم و به قول 

امروزی ها آپدیتش کنم و امان از بعضی آپدیت شدن ها.

توی کتاب نامیرا عمرو بن حجاج از بزرگان قبیله مذحجاج ،پای نامه برای امام حسین را امضا کرد و وقتی مسلم رسید پشت سرش

ایستاد و گفت من باهات هستم.تا وقتی که شایعه کشته شدن هانی به گوشش رسید و رفت دم قصر عبیدالله ابن زیاد و گفت:

پدرتان را درمیاورم که هانی را کشتید.آقای شریح قاضی هم که برترین و تیزترین سلاحش زبان و فن بیانش هست پیش حجاج و

اومد و گفت : کی گفته هانی را کشتیم؟خودت بیا توی قصر و ببین چطوری با عبیدالله میگه و میخنده.به قول خودمان طوری مخ

حجاج را زد که روز قیام مسلم،حجاج روبروی مسلم ایستاد و گفت: نامه را اشتباهی فرستادم

به همین سادگی.

الهی به همین سادگی پا روی باورها و عقایدمان نگذاریم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها