نوزاد توی بغل پیرمرد بود و برایش و ان یکاد می خواند: نگاهش کنید،خودخود محمد است.هزار ماشالله .مرد و زن سرک می کشیدند تا نوزدا را ببینند.پیرمرد نوزاد را روی دست هایش بلند کرد و صدای هزارالله اکبر مردم بلند شد:

راست میگوید محمد استنگاهش کنید عجب چشمان پر ابهتی دارد.چه دل آرامیست وجودش کوه آرامش است

پدر سر به زیر و زیر لب لا حول و لا قوه الا بالله می خواند که از در وارد می شود.مثل همیشه با آن حجب و حیای حیدری اش. آرام نوزاد را از دست پیرمرد می گیرد و در آغوش عباس {ع} می گذارد.

اشک روی صورت و محاسنش می نشیند و بلند می گوید:

هزار ماشاالله،لا حول و لا قوه الا بالله،عجب عمو و برادر زاده ای


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها